تکنیک حس مکان
به نام خدا
تکنیک حس مکان
کلثوم مقدس آهنگری
فردا در زندان ابوغریب اعدام خواهم شد.
خدایا به دادم برس! یعنی واقعا فردا اعدام خواهم شد؟! یعنی این آخربن روز و آخرین لحظات زندگی من است؟!
خدایا یک راه فرار و نجاتی جلوی من قرار بده. مرا از دست این جلادان نجات بده.
چه قدر کارهای عقب افتاده در زندگی دارم. چه حق هایی که به گردنم مانده و هنوز ادا نکردم. ای کاش با رفتارم دل عزیزانم را نمی شکستم. ای کاش آن روز آن حرف را نمی زدم.
خدایا می ترسم! یعنی چگونه می خواهند مرا بکشند؟! اعدوم با طناب، با شلیک گلوله، با شوک الکتریکی.
ای کاش می توانستم راه فراری پیدا کنم. ولی نمی شود، همه جا پر از مامور، همه در و پنجره ها و روزنه ها پوشیده شده. چی کار کنم؟ بعنی واقعا هیچ راهی نیست؟ همه جا تاریک و سرد. از سرما تنم می لرزد. خیلی گرسنه ام. ای کاش یک نفر بود که با او حرف می زدم و کمی آرام می شدم.
خدا از شما نگذرد! مگر شما وجدان ندارید که این گونه با اسیرانتان رفتار می کنید؟!
چه قدر سخت است که مدت ها از عزیزانت دور باشی و حتی نتوانی صدایشان را هم بشنوی! چه قدر دلم می خواست الآن کنار خانواده ام باشم. اصلا کسی به فکر من هست؟! آیا دلشان برای من تنگ شده؟ آیا به فکر چاره ای برای آزادی من هستند؟
این چه حرفی است؟! مگر از دست آن ها کاری برمی آید؟ آن ها هم منتظرند تا اتفاق غیر منتظره ای بیفتد و من آزاد شوم. وای خدایا! یعنی می شود؟ آیا می شود یک معجزه ای اتفاق بیفتد و من آزاد شوم؟!
خدایا می ترسم! خواهش می کنم کمکم کن! نگذار این فکر و خیالاتم به واقعیت تبدیل شود. نجاتم بده…..
۱۴ اردیبهشت ۹۷.ساعت ۱۱.۵۶_اتاق پذیرایی